از تو شکسته ام که سکوت می کنم

نشانه ای گذاشته ام روی ضریح نامقدسی که دیگر

قدیسه نخوانی ام

مرهم برای زخم من

زود رسیده است

از کابوس تو که رد می شوم

خیابان معبد می شود

پای هر نوری که دعا می کنم برای تو

خاموش می شود

گفتم دستهایم..

گفت..با وضو که پاک نمی شود.

 

 

 

 

چسبیدم به خودم که

از دلم نروی!

پیش چشمانم که

نمی شود نگاهت داشت

احساسم وارداتیست!

از سرزمینی ابدی!

تو که ستاره می پرستی

روز فارغ می شوی از من.!

عشق را نام این علاقه

قرار نمی دهم

وقتی تو میگویی نیست

باز هم باید قایم شوم حتما..

عطر گل هایت را سر کشیدم

 انگار ناب ترین چهره را در آینه دیدم

پیله ات تنیده شد

برو که نوبت تو شد

پشت این دیوار اتاقی ست از غم

شعله هایش از نور

پروانه شدن هم از تو

زندگی گردش چرخ آبی این ماهی هاست

رهگذر تکه ای از اصلش را می دواند در آب

خنک یک قطره شعله را خاموش ساخت

باز بالهایت را بستی

نگاه کن به آینه این هم شکسته است

برو که نوبت تو است ..

زندگی راسربکش

بیدار..

بیدار..

×

 

فاصله ها هم بغض می کنند

این همه سال بی خبر

 دربدری تا کی ؟

آینه ها و سایه های شکستنی می نگارند

.غربت سخت است.

دست من نیست

آفتاب می تابد

اما تلخی من امان نمی دهد

می دانم

خودم فاصله می شوم

معجزه کن با عشقت

ساز تو بیدار است

تنها شعر تو می تواند بدمد

…روزگار می گذرد

 

××

 

بگو می شود بفهمم امروز چقدر می خندی !

بگو که به من می خندی

بگو که از من می خندی

با من بخند

تا پنهان شوم

تا خندان شوم

تا بروم

تا بروم تا آن سوی بی کسی هایت

تا بشمارم همه ی دلواپسی هایت

 از یک بغض من کمی پنهان می شوی

با دستان من تو سرگردان می شوی

گم می کنی تمام خنده هایت را

می روی تا بنشانی تمام گریه هایت را

بغضت را در گلو نمی شکنی

سخت می شوی

سرد می شوی

می روی

می روی

می روی

بی صدا می شوی

بر نمی گردی

پشیمان می شوی

دیر می شود

دیر

دیر

دیر

.

 

 

 

 

شب مثل چشم تو تاریک شده است

آخر سکوتم تصویرت را در بر می گیرم و می گریم

زیبایی دانه های انار را همسان گونه های سرخت می نمایم

من تحمل می کنم تردیدم را به تو

من سپید را می کشم روی سیاهی هایت

دست تقدیر بود که غم بازی تو آخر مرا زخمی کرد

شمع تو

 ماه من

روز هایم با تو سیاه بود 

من دیوانه نمی دانستم!

آرام رها می شوم

رها  از  فکرت  .

 

 

 

 

 

آتش می گیرند

چشمان بی رنگ من از خواب خاک

فریاد تیره ام به انتها می رسد

از تو تازه می شوم

ترس را گم می کنم

سایه ها دیگر نیستند

آرام می شوم.

امشب آسوده می خوابم..!

 

 

 

 

بیا این روان من دست تو

امروز و فردای من مال تو

بی امید که زندگی نمی شود

بی امید که زندگی نمی شود

بیا که گوشم به حرفهای توست

بیا تا دلتنگی سختم نکرده

بیا که فردا

 تکه سنگی می مانم

تکه سنگی می مانم